وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (نور 31)
ترجمه آیه: و به زنان با ایمان بگو: از بعضى نگاههاى خود (نگاههاى غیر مجاز) چشمپوشى کنند و دامنهاى خود را حفظ نمایند و جز آنچه (به طور طبیعى) ظاهر است، زینتهاى خود را آشکار نکنند و باید روسرى خود را بر گردن خود بیفکنند (تا علاوه بر سر، گردن و سینهى آنان نیز پوشیده باشد) و زینت خود را ظاهر نکنند جز براى شوهر خود، یا پدر خود یا پدرشوهر خود، یا پسر خود، یا پسر شوهر خود (که از همسر دیگر است) یا برادر خود، یا پسر برادر خود، یا پسر خواهر خود، یا زنان (همکیش) خود، یا آنچه را مالک شدهاند (از کنیز و برده)، یا مردان خدمتگزار که تمایل جنسى ندارند، یا کودکانى که (به سنّ تمییز نرسیده و) بر امور جنسى زنان آگاه نیستند. و نیز پاى خود را به گونهاى به زمین نکوبند که آنچه از زیور مخفى دارند آشکار شود. اى مؤمنان! همگى به سوى خدا باز گردید و به درگاه خدا توبه کنید تا رستگار شوید.
نکته هایی از آیه:
با اینکه خداوند در قرآن به عدد رکعتهاى نماز و طواف اشاره نکرده و بیان مقدار و نصاب زکات و بسیارى از مسائل دیگر را به عهدهى پیامبر اکرم (صلوات اللَّه علیه) گزارده، ولى در مسائل خانوادگى و تربیتى و مفاسد اخلاقى به ریزترین مسائل پرداخته است.
خداوند در این آیه بیست و پنج مرتبه با آوردن ضمیر مونث به زنان توجّه کرده است. (تفسیر قرطبى)
امام صادق (علیه السلام) فرمود: مراد از آیهى «یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» آن است که حتّى زنان به عورت زنان نگاه نکنند و عورت خود را از نگاه دیگران حفظ نمایند. (تفسیر نور الثقلین)
کلمه «الْإِرْبَةِ» به معناى حاجت و نیاز است. مراد از «أُولِی الْإِرْبَةِ» خدمتگزاران و ملازمانى هستند که تمایل به همسر ندارند.(کافى، ج 5، ص 523)
پیامبر (صلوات اللَّه علیه) در تفسیر جملهى «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» فرمود: خداوند آن دسته از زنان را که صورت و موى خود را براى شوهر آرایش نکنند و یا تقاضاى شوهر را نپذیرند، لعنت کرده است. (تفسیر نور الثقلین)
توبه، گاهى پشیمانى از یک گناه فردى و گاهى براى تغییر دادن یک فرهنگ فاسد عمومى است، که آیه ظاهراً دربارهى نوع دوّم است. زیرا در جاهلیت گردن و سینهى زنان باز بود. (تفسیر کبیر فخر رازى)
امام صادق (علیه السلام) فرمود: مراد از آیهى «یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» آن است که حتّى زنان به عورت زنان نگاه نکنند و عورت خود را از نگاه دیگران حفظ نمایند
ثمرات حفظ حجاب:
حفظ حجاب و ترک جلوهگرى ثمرات بسیارى دارد که برخى از آنها عبارت است از:
آرامش روحى، استحکام پیوند خانواده، حفظ نسل، جلوگیرى از سوء قصد و تجاوز، پیشگیرى از امراض مقاربتى و روانى، پائین آمدن آمار طلاق، خودکشى، فرزندان نامشروع و سقط جنین، از بین رفتن رقابتهاى منفى، حفظ شخصیّت و انسانیّت زن، و نجات او از چشمها و دلهاى هوسبازى که امروز دنیاى غرب و شرق را در لجن فرو برده است.
«خمر» جمع «خمار» یعنى روسرى و «جیوب» جمع «جیب» به معناى گردن و سینه است.
برداشتهایی از آیه:
1ـ در لزوم عفّت و پاکدامنى و ترک نگاه حرام بین زن و مرد، فرقى نیست. «یَغُضُّوا یَغْضُضْنَ یَحْفَظُوا یَحْفَظْنَ»
2ـ جلوهگرى زنان، در جامعه ممنوع است. «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ»
3ـ ظاهر بودن قسمتهایى از بدن که به طور طبیعى پیداست، (صورت، دست یا پا) مانعى ندارد. «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها»
4ـ در میان انواع پوششها، نام مقنعه و روسرى بزرگ آمده و این دلیل بر اهمیّت حجاب است. «بِخُمُرِهِنَّ»
5ـ در قانون گزارى باید به ضرورتها، واقعیّتها و نیازها توجه شود. (اگر پوشاندن آن قسمت از بدن که خود به خود آشکار است، واجب مىشد، زندگى براى عموم زنان مشکل بود) «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها»
6ـ اسلام به نیازهاى فطرى و غریزى بشر پاسخ مثبت مىدهد. «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ»
7ـ از بردگان و غلامان و افراد ملازمى که نیازى به همسر ندارند، ستر و پوشاندن واجب نیست. «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ»
توبه، گاهى پشیمانى از یک گناه فردى و گاهى براى تغییر دادن یک فرهنگ فاسد عمومى است، که آیه ظاهراً دربارهى نوع دوّم است. زیرا در جاهلیت گردن و سینهى زنان باز بود
8ـ هرگونه راهرفتنى که سبب آشکار شدن زیورهاى مخفى زن شود ممنوع است. «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ»
9ـ زن، حقّ مالکیّت دارد. «مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»
10ـ زن، زینت خود را تنها به زنان مسلمان مىتواند نشان دهد و نزد زنان کفّار باید خود را بپوشاند. «نِسائِهِنَّ» یعنى زنان خودى و مسلمان نه بیگانه.
11ـ پوشش زن با تمایلات جنسى مردان نامحرم کاملًا ارتباط دارد، براى «غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ» که میلى به همسر ندارد پوشش لازم نیست.
12ـ حجاب و پوشش، واجب است، «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ» و هرکارى که زینت زن را آشکار کند یا دیگران را از آن آگاه کند ممنوع است. «لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ»
13ـ مقدار واجب براى پوشش سر و صورت، انداختن روسرى و مقنعهاى است که گردن و سینه را بپوشاند. «بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ»
14ـ با حفظ حجاب، حضور زن در جامعه مانعى ندارد. «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» همانگونه که شرکت زن در نماز جماعت بلامانع است. «وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ» (آل عمران، 43)
15ـ همه مردم نسبت به مسأله نگاه و حجاب مسئولند و براى نگاههاى حرام خود باید توبه کنند. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»
16ـ مقتضاى ایمان، توبه به درگاه خداوند است. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ»
17ـ توبه، هم واجب است و هم کلید رستگارى است. «تُوبُوا ... تُفْلِحُونَ»
18ـ راه رستگارى، بازگشت از مسیرهاى انحرافى به راه خداست. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ ... تُفْلِحُونَ»
منابع:
1- تفسیر نور، ج 8
2- (تفسیر نور الثقلین)
3- (تفسیر کبیر فخر رازى)
4- کافى، ج 5
نویسنده:نوشته آمنه اسفندیاری
مسئله راز خلقت و هدف آفرینش جهان و انسان از جمله مسائلى است که همواره براى انسان مطرح بوده و براى دریافت پاسخ آن به مطالعه و تکاپو میپردازد. طرح این سؤال و پاسخ آن مىتواند در چگونه زیستن انسان نقش فوق العادهاى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرایى برهاند. انسانى که از پوچى زندگى رهایى یابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهرهمند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراین این مقاله در صدد طرح این مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثیر آن در زندگى مىپردازد.
روششناسى شناخت راز خلقت
موجودات نظام هستى به دلیل این که از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاههاى متعدد قابل مطالعه و تحقیق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غایى داراى نظام بیرونى هستند، از این رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مىکنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبیین مىکنند و برخى به نظام بیرونى آنها مىپردازند.
کسانى که به تبیین علل مادى و چگونگى تحول پدیدهها و رشد و تکثیر آنها مىپردازند عمل مادى پدیدهها را موضوع مطالعه قرار مىدهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبیین آن هاست. از باب مثال اگر کسى درباره کیفیت پیدایش و پرورش و رشد گیاهان یا معادن یا حیوانات و جانوران مطالعه مىکند نظام داخلى آنها و علل مادى آن را بررسى مىکند. اما کسانى که علل فاعلى و غایى موجودات را بررسى و تحقیق مىکند نظام بیرونى اشیاء را بررسى و تحلیل کرده است.
بر این اساس است که مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن یعنى خداشناسى و فرجامشناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمىگیرد، زیرا نه خدا و نه غایت خلقت مادى نیستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گیرد، بلکه علوم فلسفى و الهیات متکفّل مطالعه مبدأ فاعلى یعنى خداى سبحان و مبدأ غایى عالم یعنى هدف آفرینش و راز خلقت است از این رو باید در علوم الهى و فلسفى به تبیین و بررسى آنها بپردازد و به عبارت دیگر: رسالت هر علم را باید به دست آورد و از راه کشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، یعنى انتظارى که از علم کلام و فلسفه و الهیات داریم به رسالت آن علم مربوط مىشود و انتظارى که از علوم تجربى داریم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراین کسانى که مىگویند: در دوران گذشته اندیشمندان به لحاظ این که به تبیین یک چیز یا یک امر با توسل به غایت آن اقدام مىکردند نه به تبیین چگونگى آن در حالى که در جهان جدید به تبیین توصیفى پدیدهها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مىپردازند و به همین دلیل است که در جهان علوم پیشرفت کرده است چرا که تبیین هدف و علت غایى را کنار گذاشت و روش و مفهومى به کلى متفاوت در تبیین و تفسیر طبیعت به روى خود باز کرده است یعنى چگونگى پیدایش پدیدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبیین مىکند و در نتیجه روشى که در گذشته براى تبیین علوم استفاده مىشد روش قیاسى بوده است در حالى که در جهات جدید از روش استقراء استفاده مىکند، باید گفت این اشکال از توجه نکردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضیح آن که اگر فیلسوفان و الهى دانان در تبیین یک حقیقت به غایت و هدف آن توجه مىکنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبیین جزء به جزء و توصیف و پیشى بینى و مهار یک پدیده و پدیدار مىپردازند در واقع انتظارى که از فلسفه و علم الهى مىرود تبیین مبدأ و غایت جهان و پدیدههاى درون آن است و انتظارى که از علوم تجربى مىرود، تبیین پدیدهها و رابطه آنها و چگونگى تحول در آن هاست.
از این رو باید در پرتو رسالت هر علم به تأمین انتظار از آن پرداخت و براى این که انتظار برآورده شود به طور طبیعى باید روش هر علم و معرفت را که هماهنگ با آن رسالت است به کار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شکل قیاس استفاده مىشود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مىگردد.
جهان بینى و راز خلقت
آدمیان به لحاظ برخوردارى از جهان بینى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسیم مىشوند برخى جهان بینى آنها الهى است و بر این اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفریده است و چون خدا حکیم است آنها را براى هدف و مقصدى آفریده است از این رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حرکتند و به دیگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است که آن را آفریده است و هم معاد و هدفى قائل است که این موجودات تلاش مىکنند تا به آن هدف برسند. از این رو اگر کسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمىتواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگوید گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمىتواند معقتد به معاد نباشد یعنى اگر خدا را به عنوان کمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات علیا بشناسد و او را هادى و حکیم بداند نمىتواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن کریم مىگوید: کسانى که به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مىدانند و حال آن که خداى سبحان کار باطل نمىکند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار»(2) ما آسمان و زمین و آنچه در میان آن دوست باطل و یاوه و بیهوده نیافریدهایم. این گمان کافران است واى بر کافران از آتش دوزخ.
بر اساس این آیه کسانى که جهان بینى آنها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بیهوده مىدانند.
انسان مادى به لحاظ این که حیات انسان را در محور طبیعت محدود مىکند، مدعى است که انسان با مرگ نابود مىشود و جهان نیز به تدریج به سوى نابودى و عدم پیش مىرود از این رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نیست و بر این باور است که هیچ موجودى موجود نمىشود بلکه موجودات در مسیر کمال در تلاش و کوشش است و انسان نیز در میان این موجودات نابود نمىشود بلکه با مرگ حیات جدیدى را آغاز مىکند و حیات جدید در عالم دیگرى تحقق پیدا مىکند که از آن به دارالقرار و عالم ثبات یاد مىشود از این رو جهان و انسان براى هدف و غایتى خلق شدهاند: و به عبارت دیگر: بر اساس جهان بینى مادى از آن جهت که زندگى آدمیان محدود به زندگى زیستى است و مانند دیگر حیوانات زندگى مىکند در این صورت تلاش براى درک راز خلقت براى او مطرح نیست اما اگر جهان بینى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حیات زیستى به حیات معنوى نیز قائل باشد در این صورت تلاش مىکند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرایش به جاودانگى فطرى انسان
در درون هر انسانى علاقه به حیات ابدى تعبیه شده است و هیچ انسانى پیدا نمىشود که مشتاق حیات جاوید و خواهان زندگى همیشگى نباشد در حقیقت هر انسانى در درون خود عطش جاوید ماندن را دارد.
کسى که جهان بینى او مادى است به لحاظ این که از سویى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى دیگر در نهان و درون خود عطش حیات ابد را احساس مىکند، تلاش مىنماید تانمیرد. گاهى این خیال را با افسانه آب زندگانى تأمین مىکند و گاه تلاش مىکند تا جلوى مرگ را بگیرد. بر این اساس است که انسان از روزى که بیمارى را یافت به فکر درمان آن برآمد به این سمت حرکت کرد تا جلوى مرگ را بگیرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پیداست، افسانهاى بیش نیست. زیرا هم تفکر عقلانى آن را محال مىداند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مىشمارد و اگر در ادبیات از آب زندگانى یاد مىشود. کنایه از معرفت کامل به معارف الهى است منطق قرآن کریم آن است که «کل نفس ذائقة الموت»(3) هر کسى باید بمیرد و این مرگ از قضاء الهى است یعنى مرگ براى انسان به حکم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حکم قدر الهى ممکن است در سنین و شرائط مختلف انسانها بمیرند یکى در سنین کهولت و پیرى از دنیا برود و یکى در سنین میان سالى و یکى در سنین جوانى و نوجوانى و یکى در سنین کودکى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى یا در کوتاهى و درازى عمر است. یکى ممکن است در میدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و دیگرى در بستر بیمارى از دنیا برود و سومى با یک مرگ ناگهانى از عالم دنیا به عالم ابد رحلت کند.
همچنین ممکن است انسان هایى با رعایت اصول بهداشت یا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى کند و دیگرى بدون رعایت آنها زودتر بمیرد اما سرانجام همه انسانها باید طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى که جهان بینى او الهى است به لحاظ این که مىداند حیات ابد در عالم دنیا و طبیعت تأمین نمىشود اعتقاد دارد که جهان دیگرى وجود دارد که معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مىدهد از این رو از آخرت به عنوان دارحیات نام برده مىشود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحیوان»(4).
راز نفى جاودانگى در دنیا
این که بر اساس جهان بینى الهى دنیا سراى جاوید آدمى نیست فروان است.
1- عالم ماده و طبیعت، عالم حرکت است. جهان طبیعت با همه پدیدههاى آسمانى و زمینى و موجودات حیوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ویژه برخوردار و تشکیل دهنده موجود واحد حقیقى است و این وحد حقیقى به سوى هدفى والا در حرکت است و هیچگونه سکون و آرامشى در آن به چشم نمىخورد و چون حرکت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بیرون آمدن از آمادگى و رسیدن به کمال بر این اساس حرکت هدفمند است و چون همه جهان درحرکت است و حرکت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مىرسد و با رسیدن به هدف آرام مىگیرد. قرآن مجید جایى که به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنیا و هدف آن معرفى کرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».(5)
2- دنیا ابزار آزمون
یکى از دلایلى که براى نفى جاودانگى در دنیا مطرح مىشود آن است که دار دنیا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنیوى همراه با امتحان است و ممکن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زیرا امتحان وسیلهاى براى دریافت نتیجه است، جهان آزمون با ابدیت منافات دارد از این جهت جهان دیگرى وجودش ضرورت دارد که مقصود و نتیجه آزمون تحقق پیدا کند و آدمى به آن نتیجه دست یابد.
به طور خلاصه مىتوان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاوید امرى وجودى است این امر وجودى رابطه میان محب و محبوب (هستى جاوید) است و بدون وجود خارجى محبوب چنین عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمىگیرد و به عبارت دیگر: وجود چنین عطش و عشقى در انسان دلیل بر آن است که متعلق آن محبت و عطش و عشق یعنى جهان جاوید وجود دارد که آدمیان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمین مىکنند. و با آن یافتن این حقیقت که جهان جاوید وجود دارد مىیابد که آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود که اگر انسانى حقیقت جهان جاوید را یافت به طور طبیعى دنبال امورى که مىپندارد جاودانگى او را تأمین مىکند نمىرود چنان که قرآن مىگوید: عدهاى مىپندارند مال آنها را جاودانه مىکند از این رو به زر اندوزى مىپردازد «یحسب انّ ماله اخلده»(6) یعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مىکند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى که این پندار غلطى است زیرا قارون اموال فراوانى در اختیار داشت که کلید گنج هایش را چندین مردان زورمند به زحمت بر مىداشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخیر اندازند و خداوند او و گنجهایش را در یک لحظه به زمین فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانهاش را در زمین فرو بردیم.
حیات دائمى رفیق دائمى مىطلبد
با توجه به جاودانگى انسان و این حیات جاودانه در دارآخرت تحقق پیدا مىکند حیات اخروى حیات تازه و جاوید است و چون با مرگ به آغاز حیات تازه راه پیدا مىکند. حیات تازه قوانین و مقررات تازه مىطلبد و آن قوانین و مقررات در صورتى که اجرا شود رفیق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از این رو پیامبراکرم در جواب قیس یکى از کسانى که از او تقاضاى موعظه کرده بود فرمود: «و انه لابدّ لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو حىّ و تدفن معه و انت میّت فان کان کریما اکرمک و ان کان لئیماً اسلمک ثم لایحشر الّامعک ولاتحشر الّا معه و لاتسئل الّا عنه فلا یجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش الّا منه و هو فعلک»(8) اى قیس ناگزیر، همنشینى دارى که پس از مرگ همراه تو دفن مىشود در حالى که او زنده است و با او دفن مىشوى در حالى که تو مردهاى. اگر او نیک و گرامى باشد، تو را گرامى مىدارد و هرگاه او پست باشد تو را تسلیم حوادث مىکند، سپس او با کسى جز تو محشور نمىشود و تو هم جز او با کسى محشور نمىشوى و به صحنه رستاخیز نمىآیى. از تو درباره غیر آن سؤال نمىشود. بنابراین سعى کن آن را به صورت شایسته انجام دهى زیرا اگر آن شایسته باشد با او انس مىگیرى و گرنه از هیچ کسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از این روایت استفاده مىشود اعمال انسان رفیق همراه انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از این رو باید سعى کرد رفیقى که انسان انتخاب مىکند اولاً رفیقى دائمى و ابدى باشد و ثانیاً رفیق صالح و شایسته باشد اما رفیق نیمراه مثل مال و انس به آن یا رفیق بد مانند اعمال ناصالح شایستگى آن را ندارد که آدمى آنها را به عنوان رفیق انتخاب نماید زیرا اوّلى از او جدا مىشود و دومى رفیقى است که پیوسته باعث رنج و عذاب اوست.
راه کشف راز خلقت و آگاهى از آن
آدمى چه کند تا راز خلقت را بیابد و به آن آگاهى پیدا کند؟ مىتوان گفت براى پى بردن به راز خلقت دو رکن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرینش و دریافت این حقیقت که هدف در درون موجودات نظام هستى تعبیه شده است و چون نظام هستى داراى هدف است پس انسان نیز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد باید براى حرکتش نظم و انسجام پیش بینى کند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دریافت جهان بینى و بینشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، باید از عمل صالح و وارستهاى برخوردار باشد که او را به درون اشیاء آشنا کند و در واقع انسان با عمل صالح به درون خودش مأنوس مىشود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج ملکوت السماء حتى یتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر کسى به خدا معتقد بود و وحدانیت خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پیدا مىکند که این گفتار را با عمل صالح آن را تتمیم کند. در واقع عمل صالح انسان را به درون رهبرى مىکند.
وحى و راز خلقت
وقتى انسان موجود ابدى است و براى همیشه باید بماند باید بداند که راز خلقت او چیست؟ یکى از بهترین راهها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرینش آنها رهبرى انبیاء است، انبیاء الهى گذشته از آن که انسانها را به مبدأ آشنا مىکنند به راز آفرینش نیز آشنا مىکنند. انسانى که در سایه تعلیمات انبیاء قرار گرفت مىفهمد که یک موجود دائمى باید براى هدفى خلق شده باشد که آن هدف در عالم قیامت تحقق پیدا مىکند اما در دنیا باید زمینه آن را فراهم کند از این رو در قرآن کریم وقتى از هدف خلقت سخن مىگوید، گاه هدف را عبادت خدا مىداند و مىفرماید: «ما خلقت الجن و الانس الّا لیعبدون»(10) من جن و انس را نیافریدم جز این که مرا عبادت کنند و گاه آزمایش مىداند و مىفرماید: «الذى خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایّکم احسن عملا»(11) او کسى است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را آزمایش کند. در این آیه هدف آفرینش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى شده است و گاه از معرفت خدا سخن مىگوید و مىفرماید: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن هى لتعلموا انّ اللّه على کل شىء قدیر و انّ اللّه قد احاط بکلّ شىء علماً»(12) خداوند کسى است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز مانند آن خلق کرده است، فرمان او در میان آنها نازل مىشود تا بدانید خداوند بر هر چیز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در این آیه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان هدف آفرینش ذکر شده است.
گرچه در این آیات از اهداف متعدد سخن مىگوید، اما باید دانست برخى به هدف مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهایى مىپردازد هدف نهایى و اصلى همانا عبودیت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمایش اهدافى هستند که در مسیر عبودیت قرار مىگیرند و حقیقت عبودیت نیز که نهایت اوج تکامل یک انسان و قرب او به خداست. همان نهایت تسلیم در برابر ذات پاک الهى و اطاعت بى قید و شرط او فرمان بردارى در تمام زمینههاست و به عبارت دیگر: عبودیت کامل آن است که انسان جز به معبود واقعى یعنى کمال مطلق نیندیشد. جز در راه او گام برندارد و هرچه غیر اوست حتى خویشتن را فراموش کند و بنده راستین خدا باشد.
پىنوشتها: -
1. علم و دین، باربور، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، ص 19 - 21.
2. سوره ص، آیه 27.
3. سوره آل عمران، آیه 185.
4. سوره عنکبوت، آیه 64.
5. سوره غافر، آیه 39.
6. سوره همزه، آیه 4.
7. سوره قصص، آیه 81.
8. بحارالانوار، ج 7، ص 228.
9. همان، ج 75،ص 152.
10. سوره ذاریات، آیه 56.
11. سوره ملک، آیه 2.
12. سوره طلاق، آیه 12.
پاسدار اسلام ـ ش 306 - خرداد 86
آیة اللّه جوادى آملى
نویسنده مقاله: محمدرضا مصطفى پور
پاسخ:
افراد مختلف دارای شرایط و ویژگی های متفاوت می باشند, و هر کس با شناخت ظرفیت و
استعدادخود می تواند بهترین شیوه ها را برگزیند.
به سه شیوه می توان آیات را حفظ کرد:
الف ) از طریق تکرار و تمرین
ب ) با استفاده از نوارهای ترتیل
ج ) با نوشتن آیات .
از میان سه شیوه روش اول توصیه شده است .
برای حفظ شرایطی باید لحاظ شود: